حالا من هر طرف رو می کنم یه تکه پاره ای از او را می بینم یا همراهم است.
صبح داشتم ظرف آبم را پر می کردم که ببرم کتابخانه یکهو یادم آمد که این هم اهدایی اوست. از لباسهایم، قلمها، کتابها و فلششششش دوست داشتنی و کاربردی تا خیلی چیزهای (غ ق ا) دیگه.
اون با دیدن خرده ریزهای منم حالی به حالی می شه؟ اصلا نگهشون داشته؟ (اونها رو که همشون رو یه سری وقف دیوار مهربانی کرده بوده...)
م.باندراس...برچسب : نویسنده : hellomzfp بازدید : 148