خواب

ساخت وبلاگ

این دومین باری است که در دو هفته اخیر خواب می بینم. دنیای خوابها خیلی عجیب است. همه چیز خیلی واقعی است. همه چیز در کمال قابلیت دستیابی و اثربخشی اتفاق می افتد و وقتی بیدار می شوی تمام آن حس ها و آن اتفاقها بر روحت سنگینی می کند. فکی میکنم این است تفاوت خواب و رویا. در رویا سبک هستی و در عمیق ترین رویاها نیز، آنچه در ذهن اتفاق می افتد روی روح سنگینی نمی کند اما در خواب بدون اینکه خودت بخواهی آنجایی هستی که در خواب می بینی و تمام حوادث و اتفاقات همانقدر تأثیر روی روح و حتی جسمت می گذارند که در بیداری اتفاق افتاده باشند.

ماجرای خواب دیشب هم همین است. آن قبلی دقیق یادم نیست اما این یکی دقیق یادم می آید. در هند بود و عهد و عیالش هم بودند. سخت بود شرایط و معذب بودیم. وقتهایی که تنها بود نگاه های هر دویمان تفاوت می کرد و وقتی در جمع....

سوار اسبهای شهربازی شدیم که گویی در فضایی سرپوشیده و کم نور بود. آنجا بود که محل نشستن او و من طوری بود که دیگرانِ او را آزرد. ما بی پروا بودیم اما. مثل همیشه. شجاع بود و محکم. مثل تمام "خواب"های من....

هر وقت اینطور درهم و برهم می شوم خوابش را می بینم. بیخود نگفته فروید از مدد ذهن از خواب برای التیام روح.

مدتی است که به اتفاقات و حرفهای اخیر فکر میکنم. انبوه ابهامها همیشه دردناک است و وقتی پای عشقت و تضادهای آنچه می بینی و آنچه میشنوی در میان باشد دردناکتر.

گاهی فکر میکنم بروم. این بار من باید بروم و همه چیز را بگذارم برای او و خوشیهایش. تو گویی دوازده سیزده سال خواب بوده ای و خواب دیده ای، خوابی که حالا همانقدر بر روح سنگینی می کند. اما او بیدار است. خیلی خیلی بیدار.... شاید باید او بماند و تمام آنچه بیداری محض است....

م.باندراس...
ما را در سایت م.باندراس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hellomzfp بازدید : 157 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 21:55